در این دلنوشته آمده است:
در گذرگاهِ دل مشغولی های این دایره ی گردون، مردمانی پیدا می شوند که رخداد های این عالَم را از زاویه نگاه زیبابینشان رصد می کنند و نتیجه دغدغه های روحی و ذهنی شان، آسمان را آبی تر و زمین را زیباتر از همیشه برایمان به تصویر می کشند و هوا را از بوی خوش زندگی، معطر می سازند.
اهالی هنر، این مردمان دردمندِ زیبانگر، از گذشته های دور تا همین نزدیکی های نزدیک، تنها ناجیان مردم رنج کشیده بوده اند؛ همان ها که زخم های دل ریش را مرهم و کویر تفتیده ی دل ها را باران بهاری بوده اند؛ همانان که عطر خوش حیات را در فضا می پراکنند.
هر جا هنرمندی عرصه جولان یافت، ویرانه ها آباد و شهرها آبادان شد.
و این بار در سرزمین سنگ و آهن، در میان انبوه ساخته های سخت، سازه ای پدیدار گشت که روح هنر و هنرمند در آن متجلی است.
سازه ای دلفریب، معطر به آن چه گذشته ی ما و هویت ما را می سازد.
اشیا و اسنادی زنده که پراکنده و مهجور در گوشه کنارِ انبارها و در زیر انبوهی از گرد و خاک، می رفتند تا به دست فراموشی سپرده شوند اینک همه زنده و گویا در موزه ی شهر، داستان تاریخ فرهنگ و هنر شهرمان را با هزار زبان روایت می کنند.
موزه، سازه ای که با مدد گرفتن از سکویی از جنس آذرخش و گالری ای از جنس هنر روز، گذشته و حالِ هنر امروز شهرمان را پیوندی تنگاتنگ و همیشگی بخشیده است.
فضایی که می توان در یک آن، هم از روایت گری تاریخ، درس ها گرفت و هم از هنر امروز، حظ وافر برد و اینک موزه ای در شهر تو را می خوانَد و این همه را همه ی شهر، مدیون بهشتی زاده ای است که در راه زنده کردن تاریخ فرهنگ شهرمان، از سختی ها و سختگیری ها نهراسید و در این راه پر فراز و نشیب، تنها و تنها به ندای عشق درونش گوش جان سپرد و دل سپردگی کرد.
جناب آقای سید جلال بهشتی زاده، ضمن تقدیر و سپاس بی پایان از شما، برایتان طول عمر با عزت، قرین با سلامتی و توفیقات روز افزون آرزومندیم.
اعظم زعیمیان
اردیبهشت ماه ۱۴۰۲
ثبت دیدگاه